از زمان های قدیم شایعاتی مبنی بر کمین شیاطین انسان خوار در جنگل وجود داشته است. به همین دلیل، شهروندان محلی هرگز جرات بیرون رفتن در شب را ندارند. طبق افسانه ها، شیطانی وجود دارد که شب ها سرگردان است و شیاطین تشنه به خون را شکار می کند. این شایعات به زودی برای تانجیرو جوان تبدیل به واقعیتی سخت می شود... از زمان مرگ پدرش، او باید مسئولیت خانواده اش را بپذیرد. اگرچه ممکن است زندگی آنها به دلیل این حادثه تلخ سخت شده باشد، اما همچنان زندگی شادی دارند. آن گرمای زودگذر روزی با کشتار خانواده اش از بین می رود...