نیکایدو کاهو، دختر 15 ساله ای از خانواده ای ثروتمند که در تمام عمرش هرگز به او گفته نشده بود که یک ابرو بالا بیاورد! یک روز که به اتاق خوابش می رفت نزدیک بود با کامیون تصادف کند که پسری آمد و او را نجات داد و کاهو در همان نگاه اول عاشق او شد و وقتی خواست نام پسر را بپرسد شروع کرد. گفتن جملاتی مثل رفتار عجیبی میکنه و میره... هیچکس نتونسته کاهو رو سر کار ببره و اینطوری باهاش حرف بزنه... اما کاهو که نمیتونه تسلیم بشه تصمیم میگیره خودش دنبال اون پسره و به عشقش اعتراف کنه. به او. به او و بالاخره روزی فرا می رسد، روزی که کاهو اعتراف می کند و پسر خود را به او معرفی می کند: سلام من دوستت می شوم، من کانادایی هستم، کلاس پنجمی.