ون، یک شمشیر زن بی تفاوت به زندگی، راهی سفر می شود تا قاتل نامزدش را بکشد. تنها نشانه ای که او از قاتل ادعایی دارد، پنجه ای است که مرد به جای یکی از بازوهایش حمل می کند و به همین دلیل او را "پنجه" می نامد. «وان» در طول سفرهایش از شهر «اورگرین» می گذرد که از خود در برابر گروهی از دزدانی که می خواهند گنج شهر را بدزدند، دفاع می کند. در این شهر، وان با وندی گرت، دختری خجالتی که در جستجوی برادر ربوده شده اش است، آشنا می شود. «وان» درخواست شهر را برای کمک به دفاع از خود در برابر سارقان رد می کند و می گوید که این قضیه ربطی به او ندارد و شهر را برای مواجهه با سرنوشت خود تنها می گذارد. اما به زودی وان با همین گروه روبرو می شود، بنابراین عصبانی می شود و تصمیم می گیرد با آنها مقابله کند. به طور تصادفی، وان متوجه می شود که دزدها به کلاو متصل هستند و همچنین از برادر ربوده شده وندی اطلاع دارند، اما دلیل آن را فاش نمی کنند. وان و وندی پس از از بین بردن سارقان به سفر خود در جستجوی پنجه ادامه می دهند. اما آنها نمی دانند که "پنجه" نقشه بسیار وحشتناکی در سر دارد.