بای چنگ، یک شهر بزرگ در مرز شمالی پادشاهی داچی، مورد حمله بی قرار گرفت. تانگ یائو، نگهبان بای چنگ، سربازانش را در تلاش شجاعانه برای مقاومت رهبری کرد، اما همه آنها قربانی شدند. تانگ یانگ، دخترش، تنها دختری بود که زنده ماند. این واقعیت که پدرش جان خود را برای دفاع از کشور داد اما سپس به همکاری با دشمن متهم شد، تانگ یانگ را خشمگین کرد. او برای جایگزینی پدرش به پایتخت سفر می کند، اما متوجه می شود که اوضاع پیچیده تر از آن چیزی است که او انتظار داشت.
آیا یوان لانگ، دومین شاهزاده پادشاهی داچی که سال ها در اسارت بود، با بی نسبت دارد؟
چرا آن زن رفتار عجیبی داشت؟