گورو، دانش آموز سال اول دبیرستان در یک مدرسه خصوصی در توکیو، هیچ «امید»، «رویا» یا «جاه طلبی» ندارد. دنیا نسبت به او «بیتفاوت» است و او روزهای خستهکننده و تغییرناپذیر خود را با بهترین دوستش، آکیتسو، با اشتیاق جزئی به یکی از همکلاسیهای آن مدرسه، هونوکا، میگذراند. یک روز گورو یک اعلان عجیب در گوشی هوشمند خود دریافت می کند. "تو انتخاب شدی. لطفا آرزو کن." گورو فکر کرد که این یک پیام اسپم شوخی است، بنابراین در توییتی نوشت: "من می خواهم با بت خود هونوکا شوخی کنم." روز بعد، هونوکا از او دعوت کرد که شلوارش را در یک پاساژ متروک بیندازد... "تبریک می گویم که به آرزوی بزرگت رسیدی!" سپس ناگهان دختری مرموز به نام "لال" ظاهر می شود. گورو که از مجموعه ای از وقایع گیج شده است، خبر یک سرنوشت بی رحمانه را دریافت می کند. گورو توسط اراده بزرگ انتخاب شده بود تا آرزوی خود را برآورده کند، و برای انجام این کار، او و سایر نامزدهای کامیساما (خدا) یکدیگر را برای عنوان خدا می کشتند تا زمانی که تنها یکی باقی بماند. اولین نامزد احتمالی کامیساما که ظاهر شد، البته هونوکا بود که گورو به او علاقه داشت. گورو در برابر هونوکا که به طرز وحشیانه ای به او حمله کرد چه انتخابی کرد؟