خلاصه انیمیشن
قبل از سری دوم، برادری، داستانی است که در آن ادوارد و برادر کوچکترش آلفونس، که هنوز اجساد خود را پیدا نکرده اند، تلاش می کنند تا با به دست آوردن سنگ کیمیا، آنها را بازیابی کنند.
روز جشن شکرگزاری است، زندانی به نام «ملوین میجر» با آتش زدن زندان و فرار از آنجا غوغایی به پا می کند، کیمیاگران ما «آلفونس و ادوارد الریک» پس از دستگیری این زندانی متوجه می شوند که کدام تکنیک کیمیاگری دارد. هنوز پیدا نشده است
و حالا این دو برادر به همراه ژنرال "موستانگ" و ستوان "هوانک" برای حل این پرونده درگیر ماجرا می شوند و پس از تحقیقات متوجه زن جوانی به نام "جولیا کرایتون" می شوند که به طور غیرقانونی وارد شهر شده است. «تبل» برای کشف وقایع اخیر، دو برادر با قطار به شهر طبل سفر می کنند، اما اتفاقات جالب زمانی شروع می شود که با یک گرگ کیمیرا، خفاش های سیاه و خود جنایتکار فراری مواجه می شوند. جنایتکار فراری از یک سو قصد دارد «جولیا کریتون» را نجات دهد و از سوی دیگر «خفاش سیاه» نیز همین هدف را دارد.
هویت واقعی این جنایتکار فراری چیست؟ خفاش های سیاه چه کسانی هستند و چه اهدافی دارند؟ حضور گرگ «کیمیرا» چه نقشی در ادامه داستان دارد؟
و اینها چه نسبتی با شخصیت اصلی داستان «جولیا کریتون» دارند... در ادامه بیشتر با شخصیت و اهداف «جولیا کریتون» و دوستانش و رابطه برادران «الریک» با «جولیا» خود کریتون و مردم دره (همان جایی که «جولیا» و دوستانش در آن زندگی می کنند) با هم آشنا می شویم.
باید دید آیا اهداف «جولیا کریتون» و مردم دره با اهداف «برادران الریک» از یافتن سنگ کیمیا با هدف ترمیم بدنشان مرتبط است یا خیر؟