زندگی روزمره کنجی ساکی بسیار یکنواخت است. او هر روز صبح سگش را به ساحل می برد تا عشق خود را کهوری هاروکاوا موج سواری کند، و با دوست دوران کودکی اش ناتسوکی سوزورا به مدرسه می رود. همه چیز در یک صبح بهاری تغییر می کند، زمانی که ریویچی کیوگوکو با یک دانشجوی انتقالی جذاب ملاقات می کند که ادعا می کند روانی است و سرنوشت کنجی را به حرکت در می آورد. او نه تنها تکراری بودن روزهایش را زیر سوال می برد، بلکه از اینکه کهوری عاشق این روانی جوان می شود، حسادت می کند، بلکه به نظر می رسد دوست او ناسوکی نیز مشکلات خاص خودش را دارد. و او هنوز باید با آنچه ریویچی در نظر گرفته است روبرو شود.