زندگی هیمه شیراکی امیدوارکننده به نظر می رسد. دختری با نمرات خوب، شهرت کامل و در عین حال چهره ای زیبا. تا زمانی که بتواند ظاهر بی عیب و نقص خود را حفظ کند، می تواند رویای خود را برآورده کند: دوست داشتن همه و همسری ارزشمند برای یک میلیاردر. در روزی مثل روزهای دیگر، هیمه از پله ها پایین می آید و روی مای میکوشیبا می افتد و دست چپش می شکند. معلوم می شود که مای مدیر یک کافه است و این آسیب کار او را غیرممکن می کند. تایید شده است که تا زمانی که مای بهبود یابد، هیمه باید جای مای را در کافه لیبه، که موضوع آکادمی تمام دختران است، بگیرد. با وجود آسیب رساندن به مای، هیم توسط سایر کارمندان پذیرفته می شود، به جز یکی از کارمندان که به نظر می رسد به دلایل نامعلومی از او متنفر است. همه می ترسند که این دختر ورای ظاهرش را نبیند، این او را به یاد خاطره ای مشکل ساز از گذشته می اندازد.