"لبخند در انتهای باند" با داستان فوجیتو چیوکی آغاز می شود، زن جوانی که می خواهد در آینده مدل شود و پدرش صاحب یک آژانس مدلینگ تازه تاسیس به نام مایل نایژه است. از دوران کودکی، رویای چیوکی این است که ستاره آژانس پدرش باشد و در هفته مد پاریس شرکت کند. با چهره ای زیبا و محیطی غنی به نظر می رسد که او در مسیر درستی برای رسیدن به آرزویش است، اما به زودی با توقف رشدش پس از 158 سانتی متر، مانعی غیرقابل عبور در مقابل خود پیدا می کند. ارتفاع برای یک مدل حرفه ای خیلی کوتاه است. اگرچه چیوکی برخلاف آنچه دیگران میگفتند همچنان به خود باور داشت، اما وقتی چیوکی وارد سال آخر دبیرستان شد، به آرامی اراده خود را از دست داد. و این زمانی است که چیوکی با سومورا ایکوتو، یک همکلاسی کسل کننده با استعدادی باورنکردنی در طراحی لباس آشنا می شود، که او نیز به دلیل شرایط نامساعد به آرامی تصمیم می گیرد از رویاهای خود دست بکشد. آنها با هم یک ماجراجویی غیرممکن را برای رسیدن به رویاهای خود آغاز می کنند.